Friday, June 8, 2007

علیرضا نیک اردستانی




تولد علیرضا امروز جمعه 18 خرداد بود

تولدت مبارک علیرضا جان

ارشیا آسایش

یکشنبه 20/3/86 چهلم ارشیاست
ساعت 6 بعد از ظهر بر سر مزارش
و همینطور 8 تیر هم تولد ارشیاست

Saturday, June 2, 2007

نازنین زهرا فریور






نازنین زهرا فریور فرزند غلامرضا و مهری او در 81/5/26 دیده بر این دنیا گشود . او دختری آرام و خیلی مؤدب بود، گویی از قبل ادب را آموخته بود.آخه این نام رو صاحب اصلی نام برای دخترم انتخاب کرده بود. یک شب در خواب دیدم همان خانم فرمودند خداوند به شما دختری عطا کردند و نامش را خودم نازنین زهرا صدا می زنم و از همان روز دانستم که فرزندی که در راه داریم نازنین زهرا خواهد بود. . . . ...این اواخر نازنین خیلی روحانی شده بود و سؤالهایی می کرد که جواب نداشتیم. تقریباً یک ماهی بود که به دل من آگاه شده بود او خواهد رفت ولی نمی خواستم باور کنم . پیش خود گفتم توهم است ، افکار شیطانی است. شبها به خواب کودکانه اش نگاه می کردم ، یک حسی به من می گفت این خواب ابدی خواهد بودولی نمی توانستم باور کنم. روز عید غدیر رفتیم سر مزار پدرم. نازنین با پدر خیلی خوب بودند و در زمان حیات پدرم بیشتر اوقات با هم بودند. نازنین بر سر مزار با ظرافت خاص خودش گلها را چید و بعد راهی شدیم. چند قدم که دور شدیم نازنین به سرعت بر گشت سر مزار پدر. خیلی نگران شدم گفتم نازنین چی شد؟ نازنین سر مزار ایستاده بود و زمزمه می کرد. یک حال عجیبی شده بود. گفتم دخترم چی شده. نازنین چنان خوشحال شده بود که گویی تمام شهر بازیهای دنیا را گشته بود. گفت بابا آقا جون صدام کرد. دیگه باورم شد که رفتنیست. درونم التماس می کردم ، خواهش می کردم گویی خدا گوش شنوا نداشت. بخودم آمدم و با لحنی خندان پرسیدم نازنین آقا جون چی گفت ؟ و او با همان هیجان خاص گفت آقا جون گفت پیش من نمی آیی؟ پاهایم قدرت حرکت نداشت. نازنین پرسید بابا من کی میرم پیش خدا؟ چی باید میگفتم. باز آرام بهش گفتم دخترم تو باید بزرگ بشی بعد پیر بشی و به خنده گفتم مثل پیر زنها که شدی بعد میری. نازنین اخمی کرد و از دستم رها شد و به سمت مادرش رفت. آنجا طعم تلخ جدایی را چشیدم.
نازنین خیلی خوشحال بود . ما تعجب می کردیم چرا اینقدر خوشحال است. گویا او می دانست ،چون فاصله عید غدیر تا روز پروازش فقط سه روز بود.
نازنین روز پنجشنبه 85/10/21 در اثر سانحه رانندگی به علت نقص فنی خودروی پژو 405 صفر کیلومتر و واژگون شدن خودرو ، پرواز کرد. از اوج آسمانها، یک شب مرا رها کن یا یک نفس دلم را ، از این قفس رها کن

ارشیا آسایش







انا لله و انا اليه راجعون
گذري كوتاه برزندگي فرشته آسماني ارشيا آسايش
ارشيادرروزچهارشنبه8 تير1378ساعت19/40 باوزن3/380 و قد 49 سانتیمتر بصورت سزارين در بيمارستان بانك ملي تهران (خصوصي)بدنياآمدارشيا فرزند اول خانواده مابود تادوماهگي
در تهران و بعد از آن به جزيره قشم رفتيم در يكسالگي شروع به راه رفتن كرد تغذيه خيلي
خوبي داشت و از لحاظ جسماني هميشه بزرگتر از همسن و سالهاي خود بود. ارشيا خيلي
بازيگوش بود هميشه وقتي سركلاس زبان مي رفت معلم كلاس آنها ميگفت زلزله8 ريشتري
آمد .ارشيا بسياربا هوش و مخصوصاًً حافظه بلند مدت قوي داشت بطوريكه تمام اتفاقات
دو سالگي خودش را به ياد داشت و تمام سريالهاي تلويزيون را با تمام جزئيات تعريف ميكرد.ارشيا بچه فوق العاده تو دار وكم حرفي بودوهمين مسئله باعث شد ما ديرتر متوجه
بيماري او شويم در سن 5 سالگي به كلاس زبان و نقاشي رفت ولي علاقه چنداني به اين
كلاسها نداشت برعكس به كلاس تكواند و ژيمناستيك و فوتبال علاقه زيادي داشت پيش دبستاني به مدرسه دكترمعين رفت و مدير و معلم هميشه از او راضي بودند.كلاس اول در
مدرسه شهيد جهان آرا ثبت نام كرديم چون معلم كلاس آنها آقاي فاتحي جزء برگزيدگان
كشوري بود ارشيا دروازبان و فورواردتيم فوتبال كلاسشان بودتيم فوتبال مورد علاقه ارشيا استقلال وبرزيل بودو رنگ موردعلاقه ارشيا آبي وماشين مورد علاقه او پژو 206 بود.
بيماري ارشيا از تاريخ 1384/8/1 با استفراغ شروع شد كه بادادن قطره ضد تهوع بمدت 3هفته استفراغ قطع شدبعد از3 هفته مجدداًً شروع به استفراغ كرد و بعد از گرفتن آزمايش دكتراسلامي گفت هيچ گونه مشكلي ندارد مابادكتر فتحي دكترارشيا درتهران تماس گرفتيم كه او به ماگفت يك آنفولانزاشايع شده كه استفراغ ازعلايم آن است ولي ماارشيارابه تهران آورديم پيش دكتر فتحي برديم عكس از سينوسها گرفتيم گفتند سينوزيت داردهمان روزچشم ارشياانحراف پيداكردبادكتر فتحي تماس گرفتيم گفت ارشياراسريع به بيمارستان مفيد ببريد
و درآنجا پس از سي تي اسكن متوجه بيماري ارشياتومور مغزي از نوع(مدولابلاستوم) شدند كه همان روز 1384/9/13 او رابه اطاق عمل برده وبراي اوشانت (دستگاه خارج كننده فشار مغز )گذاشتند.بعد درتاريخ 1384/9/20 توسط دكترحسن رضا محمدي تحت عمل جراحي قرارگرفت كه خيلي موفقيت آميز نبود. از تاريخ 1384/10/5 دربيمارستان شهداي تجريش
تحت نظر دكتررخشا 29 جلسه راديوتراپي( برق) شد.درتاريخ 1384/12/28 در بيمارستان
علي اصغر تحت نظر خانم دكتر پروانه وثوق شروع به شيمي درماني تزريقي نمود و تا تاريخ 9/11/1385 ادامه داشت ارشيا دراين مدت بيماري 9 بار به اتاق عمل رفت در اين مدت
ارشياخيلي خيلي خيلي سختي كشيدمخصوصاًً بخاطر بدرگ بودنش بطوريكه يك بار براي رگ گيري 28 بار بدنش را سوراخ كردند و باز هم نتوانستند رگش را بگيرند . در تاريخ 1385/12/14ارشيا سردرد بسيار شديدي گرفت به حدي كه ديگر نميتوانست سرش رااز بالش بلند كند و ياراه برود و مجدداًً درتاريخ 1385/12/6 تحت عمل جراحي قرار گرفت در اين عمل تومور به اندازه 5 /0×4×5سانتیمتر برداشته شد و ارشيا دوباره توانست راه برود . بعلت عود كردن تو مور مغزي حين شيمي درماني داروهاي تزريقي شيمي درماني قطع شد و كپسول خوراكي تموزولاميد توسط خانم دكتر پروانه وثوق تجويز گرديد كه بعد ازخوردن كپسولها در تاريخ 1386/1/13 ارشيا ديگر نتوانست سرش را از بالش بلند كرده و راه برود و حتي حرف زدنش هم به مرور زمان سنگين شده و بعدازدو هفته ديگرنمي توانست آب دهانش را قورت بدهد او را به بيمارستان علي اصغر برديم ولي دكترها قطع اميد كردند بعد از يك هفته بستري شدن ارشيابه خانه برگشتيم مادر ارشيا روزانه 4 تا آمپول به او ميزد بدون اين كه هيچ اعتراضي بكند در تاريخ 1386/2/7 نفس كشيدن هم براي او سخت شده بود سريع ارشيا را به بيمارستان علي اصغر برديم در بخش آی سی یو بستري شد در تاريخ 1386/2/11 بعد از ساكشن كردن دهان ارشيا دچار تشنج شد و زير دستگاه ( بِنت ) قرار گرفت كه بعد از 10
ساعت در تاريخ 1386/2/12 مصادف با روز معلم در ساعت 4 صبح چه عاشقانه دار فاني را وداع گفت ودر تاريخ 1386/2/13 ساعت 10صبح به جمع فرشته هاي آسماني پيوست..
بهشت زهرا قطعه 31 رديف 54 شماره 59

ارشيا رنج بسيار كشيديم كه بماني نشد

باز بر شاخه گلي نغمه بخواني ونشد
ارشيا اولين بلبل كاشانه توبودي جانم
همگي خواسته بوديم كه بماني نشد

مسعودآسايش پدرهميشه نگران
افسون حبيبي مادر داغدار

پارميدا آسايش خواهر هميشه منتظر